بنام خدای سبحان

چگونه دندانساز شدم

پاییز سال۱۳۶۲ بود و من برای دومین بار  به زندان اوین منتقل شده بودم. در بند ۳۰۵ اوین آن سال که یک بند عمومی بود و اکثر زندانیان آن را آدمهای مسن تشکیل میدادند زندانی بودم. اکثر قریب به اتفاق زندانیان این بند دارای جرمهای اقتصادی ، کودتای نوژه ویا سیاسی گروهکها بودند.این بند در آن زمان حدود ۱۵۰ زندانی داشت که در اتاقهای درباز زندانی بودند و هروقت که میخواستند میتوانستند به حیاط برای هواخوری بروند.

من در آن زمان که ۲۱ سال بیشتر نداشتم و از جوانترین و کم سن و سال ترین زندانیان آن بند بودم.

روزی در حیاط زندان درحال قدم زدن بودم . یک کت کاموایی کرم رنگ که خواهرانم برایم بافته بودند پوشیده بودم و سیگاری هم برلب داشتم که مردی حدود ۵۵ ساله را همقدم با خود دیدم . از من اسمم و جرمم را پرسید و سپس گفت: ای جوان وقتی از اینجا بیرون رفتی چه کاره خواهی شد ؟

من که تازه متوجه شده بودم ایشان یکی از اعضای جبهه ملی است و سابقه زندانی سیاسی هم در زمان شاه و هم در زندان جمهوری اسلامی  دارد به ایشان گفتم : ای آقــا شما دلتان هم خوش است ها . کی از پشت این دیوارهای قطور وبلند آزادی را دیده است که بخواهد حالا راجع به شغل آینده خودش هم فکر کند؟

گفت : چرا که نه ؟ مطمئن باش تو هم آزاد هم خواهی شد . زندگی هم خواهی کرد و برای خودت کسی هم خواهی شد . این سنت روزگار است .

گفتم : نمیدانم چه کاره خواهم شد و اصلا تا حال به زندگی آینده خودم فکر نکرده ام.

گفت : خب وقتی تو از اینجا بیرون بروی طبعا" درهای دانشگاه بروی تو بسته است و نیز بسیاری از شغلها و موقعیت های دیگر هم برویت بسته است و تو در تنگنا قرار خواهی گرفت پس من شغلی را بتو معرفی میکنم که در عین اینکه در ردیف شغلهای دانشگاهیست ولی نیاز به دانشگاه ندارد . گفت : میروی در ابتدا بدنبال دندانسازی تجربی و سپس در پی دندانپزشکی تجربی . این شغل را در جامعه پیدا میکنی و مشغول میشوی و سپس پله های ترقی این رشته را طی خواهی کرد.

من که تا آن زمان اصلا" به خودم و آینده خودم فکر نمیکردم و تمام هم و غم خودم بدنبال مبارزه برای انقلاب  و فعالیت های سیاسی بودبه حرفهایش اهمیتی ندادم و از ایشان تشکر کردم و برای رفتن به اتاق از وی جدا شدم  و هیچ وقت هم دیگر نه وی را دیدم و نه شناختمش و نه اسمش را دانستم.

زمان گذشت ... من از زندان آزاد شدم. به جامعه آمدم. باداشتن محکومیت ۱۰ سال محروم از حقوق اجتماعی، درهای دانشگاه بخاطر سابقه سیاسی برویم بسته بود، گرفتن پاسپورت ممنوع ، گرفتن جواز کسب حتی مسافرخانه پدر از طرف اماکن نیروی انتظامی تایید نمی شد. خود را کاملا خلع سلاح میدیدم . چه باید میکردم؟ به چه کسی باید پناه میبردم؟ هیچ کس را در دورو بر خود نمیدیدم که دستم را بگیرد.

به تهران رفتم و ابتدا در خانه عمه خودم که یک پیرزن تنها بود در خیابان ستارخان ساکن شدم و سپس یک خانه مجردی در خیابان دامپزشکی مرحوم مادرم برای من اجاره کرد چون بخاطر مشکلات سیاسی به یک جوان مجرد خانه اجاره نمیدادند.

به یاد حرفهای آن مرد جبهه ملی ای در زندان اوین افتادم که در بالا شرحش را نوشتم. ولی چون به آن شغل و پیرامونش آشنایی نداشتم نمیدانستم از کجا باید شروع کنم و به چه کسی باید مراجعه کنم؟ خیلی گشتم و به این در و آن در زدم که بتوانم راهی برای ورود به شغل دندانسازی پیدا کنم ولی هیچ کس راه نمیداد ،همه میگفتند نیاز به کار آموز دندانسازی ندارند. چون بیکاری خیلی بمن فشار وارد کرده بود بناچار به شغل های جانبی و کاذب مثل ویزیتوری پناه آوردم ولی بشدت از این کار بدم آمد و رهایش کردم.

ناگفته نماند که اگر میخواستم از راه درست و طبیعی به این رشته دندانسازی راه پیدا میکردم باید در رشته پروتز دندان در مقطع فوق دیپلم در کنکور دانشگاه قبول میشدم ولی متاسفانه بخاطر سوء سابقه سیاسی درب دانشگاه برویم بسته بود. حتی برای اینکه بتوانم وارد دانشگاه شوم به نزد آقای رحیمی که در آنزمان رییس سازمان سنجش بود رفتم و مشکلم را مطرح کردم ولی فایده نداشت.

روزی از ماه اردیبهشت سال ۱۳۶۳ بود که ظهر بعد از تلاش فراوان برای پیدا کردن جایی برای آموزش دندانسازی از بیرون برگشتم به خانة عمه وبعد از خواندن نماز چون روز ولادت امام محمد باقر (ع ) بود سر نماز با توسل به ایشان از خدای سبحان گله کردم و به خدا گفتم : ای خدای قهار و بینا آخر من چه گناهی کرده بودم که در ابتدای جوانیم اینطور همه درها را بروی من بسته ای؟ منی که با معدل نزدیک به ۱۹ دیپلم گرفتم و تمام زندگی خود را برای مبارزه برای این مردم و انقلاب  گذاشتم. در حالی که مادر من به من التماس میکرد که دست از این سازمان مجاهدین خلق لعنتی دست بردار ومن تو را برای ادامه تحصیل به خارج میفرستم ولی من میگفتم : نه مادر من تمام زندگیم را میخواهم برای خلق خودم بگذارم من در مقابل خلق قهرمان ایران مسئولم !!!.   هیچ توقعی هم نداشتم نه در سنی بودم که دنبال مال و منال دنیا باشم ونه دنبال قدرت و مقام و به خدا گفتم : اما حالا همه درها را بروی من بسته ای. نه دانشگاه نه خارج نه آموزشگاه نه جواز کسب نه سرمایه کار ، پس من چه باید بکنم؟ و ...

بعد از نماز نهار خوردم و خوابیدم و بعد از خواب ساعت ۴ با یکی از دوستان در پارک شهر قرار داشتم . سوار موتور گازی پژوی خودم شدم و به سر قرار رفتم ولی قبل از رسیدن به پارک شهر یک روز نامه کیهان خریدم و به دیدار دوستم رفتم.

بعد از صحبتهای متداول اولیه من روزنامه را باز کردم و یک نگاه سطحی به روزنامه انداختم و در گوشه ای از روزنامه در یک کادر کوچکی نوشته شده بود : به یک موتور سوار برای یک لابراتوار دندانسازی نیاز مندیم . آدرس : ستارخان . سربهبودی. پلاک فلان. دندانپزشکی دکتر سید مهدی مرتضوی

من بلافاصله از دوستم خداحافظی کردم و با موتور گازی بسوی مکان مورد نظررفتم. وقتی رسیدم مشاهده نمودم که یک مطب و لابراتوار دندانسازیست که یک خانم منشی جوابگوی مراجعین میباشد:

گفتم : سلام

گفت : سلام

گفتم : شما موتورسوار میخواستید؟

گفت : بله

گفتم : شرایطش چیست ؟

گفت : یک موتور سوار برای شیفت عصر از ساعت ۳ الی ۸ نیازمندیم که در این فاصله زمانی کارهای دریافتی و تحویلی را از مطب دندانپزشکان در سراسر تهران به لابراتوار ترانسفر نمایدو بر عکس. حقوق ماهیانه هم ۱۵۰۰ تومان میباشد.

گفتم : بسیار خوب اگر من قبول داشته باشم برای شروع چه کار باید بکنم ؟

گفت : شما اسمتان را در لیست مراجعه کنندگان بنویسید و یک شماره تلفن هم بما بدهید تا بعد از بررسی اگر شما انتخاب شدید به شما خبر داده خواهد شد. و سپس یک لیست را جلوی من گذاشت که حدود ۵۰ نفر بودند. یکی از مشخصات را که از فرد متقاضی میخواست نوع موتور سیکلت بود که در لیست من مشاهده کردم همه بدون استثنا از ۱۰۰cc دنده ای بالاتر بودند ولی من نوشتم موتور گازی

گفت : آقا واقعا انتظار دارید با داشتن موتور گازی شما برای اینکار انتخاب شوید ؟

در این لحظه در درون اتاق دیگر، آقای دکتر دندانساز بیرون آمدند و به جمع ما پیوستند و بما گفتند : مشکلتان چیست ؟

گفتم : من شرایط شما را قبول دارم و میخواهم شروع بکار کنم ولی موتور من گازی میباشد .

گفت : آخه عزیزم با موتور گازی که نمیتوانی این سربالایی و سر پایینی تهران را طی بکنی و انتقال بسته دندان بکنی که !!!

من که خودم رامتقاضی ای میدیدم که کمترین شانس را برای اینکار دارد میدیدم با یک حالت تمنا و خواهش گفتم : آقای دکتر شما چه کار دارید ؟ من بسته های شما را انتقال میدهم . بجای ۵ ساعت کار ۱۰ ساعت کار برای شما میکنم . حقوق هم از شما نمیخواهم . کار نظافت و بهداشتی شما حتی شستن دستشویی و توالت شما را هم بعهده میگیرم .اگر دوست داشتید کارهای دفتری و حسابداری شما را هم انجام میدهم. و فقط شما به ازای همه اینکارها به من کاردندانسازی را یاد بدهید .

آقای دکتر که در مقابل آن هجمه سنگین تمنای من و آن حالت شیفتگی طلب یادگیری کار دندانسازی قرار گرفته بود یک حالت مات و مبهوت بخود گرفته و بمن گفت : از فردا صبح بیا سر کار

من بی اختیار دستش را گرفتم و میخواستم ببوسم که دستش را کشید و گفت : آقا این چه کاریه؟ بروید فردا صبح بهمراه فتوکپی شناسنامه و ۲ قطعه عکس به سر کار بیایید.

من از فردای آن روز به سر کار رفتم ووقتی بعدها از ایشان پرسیدم چه شد آنروز که در میان ۵۰ نفر که همه موتورهای سنگین داشتند من را که موتور گازی داشتم را برای پیک موتوری لابراتوار انتخاب کردید ؟ ایشان گفت : حسین باور کن خودم هم نمیدانم انگار یکی بمن گفت این همان کسی هست که تو دنبالش بودی. والبته این را هم لازم است تذکر دهم که بنده خدا علیرغم اینکه من گفته بودم حقوق نمیخواهم ولی او بمن حقوق میداد.

من بعد از فقط ۱۱ ماه کارآموزی در آنجا در اوایل سال ۶۴ اولین لابراتوار شخصی خودم را در زیرپل سید خندان افتتاح کردم.

و این شد آغاز ورود من به دنیای دندانسازی و دندانپزشکی که تا این لحظه که در حال نوشتن هستم ۲۸ سال از آن روز میگذرد و من با استقامت و پشتکار و تحصیل در داخل و خارج از کشور در این رشته و مطالعات  جانبی و حاشیه ای و تحقیقات موضوعی و ابداع تکنیکهای خاص و جدید ،یک یک پله های ترقی در این رشته را طی کرده و اکنون در این جایگاه فعلی قرار گرفته ام و هیچ وقت هم خود را از دنیای تحقیق و مطالعه بدور نداشته ام و همیشه سعی کرده ام خودم را به روز نمایم واز آخرین تکنولوژی های موجود و یا واردتی برای پیشبرد کارهای خودم استفاده نمایم.

در طی این سالها با انتقال دانش و تجربه خود به دهها نفر جوان بیکار و محروم از تحصیل و پرورش آنها در این رشته از آنها دندانسازهای ماهری ساخته ام و با این کار زکات علم خود را پرداخت نمودم. علیرغم اینکه روزی که دندانسازی خود را ازتهران به انزلی انتقال دادم قدیمی ترین دندانساز انزلی من را صدا کرد و بمن گفت : نصیحتی میخواهم بتو بکنم که اگر عمل نکنی دودش بچشم خودت و همه ما خواهد رفت و آن اینکه سعی کن به هیچ کس کار دندانسازی را یاد ندهی.

من توفیق ورود خود به این کار را لطف خدا که بواسطه امام محمد باقر (ع ) در روز ولادتشان در سال ۶۳ شمسی بمن عطا فرمودند میدانم و همواره شکرگذار خدای سبحان و قدردان آن امام همام هستم.

۲۱ دی ۹۱